از بیژن روشن 14آذر94
آهای جوانان اروپا خواندید آن نامهی من را؟
زان نامه آموزش پذیرید گر خواستید عبرت بگیرید
من که زمانی حوزه رفتم از بهر درس روضه رفتم،
گیوه به پاهایم گشاد بود آموزگارم بیسواد بود
امروز از سی شاه بیشتر شد ثروتم بلکه فراتر
یک امپراطورم به ثروت بیل گیتز پیش من به خجلت
یک روز یک خر هم نداشتم در خانه یک کفتر نداشتم
حالا لوکوموتیورانم به هر طرف پهپادپرانم
رانندهی صد تا قطارم واردکنندهی تیر دارم
با خویش گفتم من چه هستم؟ حتماً که من نابغه هستم
باید به هر شکلی، یه جوری دستی برآرم در فجوری
پس قتلعام کردم به زندان من سی هزار فرزند ایران
کشتم در ایران بس مسیحی کردم هر آن کار قبیحی
سنی ز دستم در عذاب است درویش هم خانه خراب است
در چند حرم من بمب کاشتم هر گوشه یک ریموت گذاشتم
هر کس که من را پاسدار شد زنجانیای سرمایهدار شد
مادر پی فرزند مفقود از ظلم من هرگز نیاسود
دختر پی بابا روان شد خواهر ز بالکن آویزان شد
دریاچهها از ترس بنده دود گشت و شد از جاش کنده
هر کس ز هر حقی دفاع کرد با زندگی از بیخ وداع کرد
هر کس که عضو مجلسی هست از بهر بنده مخلصی هست
هر قلب بر من ملتزم نیست جرمش ز شوک یا سکته کم نیست
هر هفته دربارم شده پر از شاعر مداح مفتخور
تا که نگه دارم نظام را خط بستهام هر سوی دنیا
یک روز رستوران برلین یا انفجار در آرژانتین
یا در رم و لبنان و سوئیس یک روز آنکارا و پاریس
در صحنهی خاورمیانه چه کارها کردم، بمانه
اما به یک جا کار بنده گیر کرده است و راهبنده
تیغم نبریدهست و کند است این گردنه شیبش چه تند است
انداختندم توی دامی، دادند زهری توی جامی
از خاکریزهایی که بستم پس پسکی هر روز جستم
هر جا عمودی میفرستم افقی برگشته رو دستم
چت کردهام با آن امامی که زهر خورد او هم به جامی
گفتم: ”شما آنروز چه کردید؟ آن زهر را چه چاره کردید؟
راهی برای پشت سر نیست؟ زین گل، مسیری بهر خر نیست“
ریپلای کرد: ”ای بیحمیت خود را بزن تو به خریت“
گفتم که: ”فرمودید خریت! آخر درست است این وصیت!؟ “
گفتا که: ”جداً بیشعوری از فقه ما حقاً که دوری
تو بودهای در مکتب من؟ نشنیدهای درس از لب من؟
در درسهای خارج من تو رفتهای کفتر پراندن؟
من گفته بودم فکر خود را اندیشههای بکر خود را
عالم به نزد ما طویله ست یا چیزکی از این قبیل است
در ذهن ما همه الاغند آمادهی درفش و داغند
بنویس یک نامه به دنیا هی کن تمام گله ها را!
وقتی که جام زهر میگیری باید گذاری سر، بمیری
این سد بسته در ندارد این ره جز این آخر ندارد“
من هم نوشتم نامهام را تا حفظ کنم عمامهام را.
آهای جوانان اروپا خواندید آن نامهی من را؟
زان نامه آموزش پذیرید گر خواستید عبرت بگیرید
من که زمانی حوزه رفتم از بهر درس روضه رفتم،
گیوه به پاهایم گشاد بود آموزگارم بیسواد بود
امروز از سی شاه بیشتر شد ثروتم بلکه فراتر
یک امپراطورم به ثروت بیل گیتز پیش من به خجلت
یک روز یک خر هم نداشتم در خانه یک کفتر نداشتم
حالا لوکوموتیورانم به هر طرف پهپادپرانم
رانندهی صد تا قطارم واردکنندهی تیر دارم
با خویش گفتم من چه هستم؟ حتماً که من نابغه هستم
باید به هر شکلی، یه جوری دستی برآرم در فجوری
پس قتلعام کردم به زندان من سی هزار فرزند ایران
کشتم در ایران بس مسیحی کردم هر آن کار قبیحی
سنی ز دستم در عذاب است درویش هم خانه خراب است
در چند حرم من بمب کاشتم هر گوشه یک ریموت گذاشتم
هر کس که من را پاسدار شد زنجانیای سرمایهدار شد
مادر پی فرزند مفقود از ظلم من هرگز نیاسود
دختر پی بابا روان شد خواهر ز بالکن آویزان شد
دریاچهها از ترس بنده دود گشت و شد از جاش کنده
هر کس ز هر حقی دفاع کرد با زندگی از بیخ وداع کرد
هر کس که عضو مجلسی هست از بهر بنده مخلصی هست
هر قلب بر من ملتزم نیست جرمش ز شوک یا سکته کم نیست
هر هفته دربارم شده پر از شاعر مداح مفتخور
تا که نگه دارم نظام را خط بستهام هر سوی دنیا
یک روز رستوران برلین یا انفجار در آرژانتین
یا در رم و لبنان و سوئیس یک روز آنکارا و پاریس
در صحنهی خاورمیانه چه کارها کردم، بمانه
اما به یک جا کار بنده گیر کرده است و راهبنده
تیغم نبریدهست و کند است این گردنه شیبش چه تند است
انداختندم توی دامی، دادند زهری توی جامی
از خاکریزهایی که بستم پس پسکی هر روز جستم
هر جا عمودی میفرستم افقی برگشته رو دستم
چت کردهام با آن امامی که زهر خورد او هم به جامی
گفتم: ”شما آنروز چه کردید؟ آن زهر را چه چاره کردید؟
راهی برای پشت سر نیست؟ زین گل، مسیری بهر خر نیست“
ریپلای کرد: ”ای بیحمیت خود را بزن تو به خریت“
گفتم که: ”فرمودید خریت! آخر درست است این وصیت!؟ “
گفتا که: ”جداً بیشعوری از فقه ما حقاً که دوری
تو بودهای در مکتب من؟ نشنیدهای درس از لب من؟
در درسهای خارج من تو رفتهای کفتر پراندن؟
من گفته بودم فکر خود را اندیشههای بکر خود را
عالم به نزد ما طویله ست یا چیزکی از این قبیل است
در ذهن ما همه الاغند آمادهی درفش و داغند
بنویس یک نامه به دنیا هی کن تمام گله ها را!
وقتی که جام زهر میگیری باید گذاری سر، بمیری
این سد بسته در ندارد این ره جز این آخر ندارد“
من هم نوشتم نامهام را تا حفظ کنم عمامهام را.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر