درست ۷۰سال از آن روز شوم تاریخ ایران کودتای ۲۸مرداد میگذرد
درسهای ۲۸مرداد
سخن روز1402/05/28
امروز
درست ۷۰سال از آن روز شوم تاریخ ایران میگذرد؛ کودتای ننگین ۲۸مرداد ۱۳۳۲ که تلخیاش هنوز در کام و جان مردم ایران باقی است. روزی که تنها دولت ملی پس از مشروطه، دولت دکتر محمد مصدق سرنگون شد؛ با کودتایی که توسط رجال خود فروخته و آخوندهایی از قبیل کاشانی و بهبهانی زمینهسازی شد، توسط استعمار طراحی گردید و توسط دربار فاسد پهلوی و ارتش وابستهٔ شاه و مشتی اوباش بهمرحله اجرا درآمد. در نتیجه اسارت و سیهروزی مردم ایران زیر چکمههای شاه خائن و نعلین شیخ تبهکار چندین دهه دیگر و تا امروز ادامه پیدا کرد.
تجربه شوم ۲۸مرداد، درسهای خود را برای همهٔ طرفهای آن، در هر دو جبهه خلق و ضدخلق داشت.
درسی که شاه گرفت این بود که باید با تمام قوا، در مسیر اختناق و سرکوب و وابستگی بهاجنبی پیش برود. تأسیس ساواک، محصول این درس بود. درسی که ارتجاع مذهبی و مشخصاً خمینی گرفت این بود که باید مترصد فرصت میوهچینی و کسب قدرت باشد.
استعمار نیز درس خود را از این ماجرا گرفت و آن، حمایت از دیکتاتوری برای استمرار منافع کلانش از منابع ایران بود. تا وقتی شاه دیکتاتور حاکم بود، استعمار با تمام قوا پشت او را داشت و وقتی که شیخ حاکم شد، باز همان سیاست و تجارت کثیف خون و نفت جریان داشت و در همهٔ بزنگاهها حمایتش را از او علیه مردم و مقاومت سازمانیافته مردم ایران دریغ نکرد.
نسل انقلابی ایران و پیشتازان مجاهد و فدایی نیز درسهای خودشان را از کودتای ۲۸مرداد گرفتند. آنها راه رهایی را در مبارزه انقلابی مسلحانه یافتند و بهاین جمعبندی رسیدند که جنبش آزادیخواهانهٔ مردم ایران حتی اگر هم در مقطعی بهقدرت برسد، بدون یک تشکل انقلابی و سازمان پیشتاز فداکار، محکوم بهشکست است. این همان نتیجهیی است که مصدق بزرگ نیز در آخرین سالهای عمر خود بهعنوان وصیتش بهنسل جوان بر آن تأکید میکرد. دستنوشتههای مصدق در آن روزگار نشان میدهد که او قویاً بهنسل جوان و مجاهدانی همچون مجاهدان الجزایر چشم دوخته بود. او در سال۱۳۴۰ با اشاره بهتجربه ارتش آزادیبخش الجزایر، نوشت: «ملتی هم هست که در راه آزادی و استقلال از همه چیز میگذرد و دیگران هم اگر علاقه بهوطن دارند باید از همین راه بروند و آن را انتخاب نمایند».
اکنون پس از ۷۰سال وقتی بهآن رویداد تلخ و سیاه مینگریم، میبینیم که بهطور درازمدت و تاریخی، نه شاه و نه شیخ، جز چند صباحی حکومت گذرا، البته بهقیمت بدنامی و رسوایی ابدی و حذف تاریخی، صرفهیی نبردند و البته برای مردم ایران نیز جز فاجعه و مصیبت، بهبار نیاوردند.
نه تنها شاه و شیخ، بلکه طراحان استعماری کودتا نیز، امروز پس از ۷۰سال اعتراف میکنند که اشتباه کردهاند و در سمت غلط تاریخ قرار گرفتهاند. دیوید اوئن که در مقطع انقلاب سلطنتی (از ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹) وزیر خارجه انگلستان بود، اخیراً طی مصاحبهیی گفت: «انگلستان باید سرانجام نقش رهبریکنندهٔ خود را در کودتای۱۹۵۳ که آخرین رهبر منتخب دموکراتیک ایران را سرنگون کرد، بپذیرد».
وزیر خارجهٔ پیشین انگلستان میافزاید: «دلایل خوبی برای اذعان بهنقش انگلستان همراه با آمریکا در سال۱۹۵۳ در سرنگونی تحولات دموکراتیک وجود دارد. با اعتراف بهاین که اشتباه کردیم و بهگامهایی که بهسوی ایران دموکراتیک در حال توسعه بود، آسیب زدیم؛ اکنون اصلاح امور را کمی محتملتر میکنیم».
البته نمیتوان این اعتراف دیرهنگام را بهمنزلهٔ تجدید نظر در سیاست مماشات تلقی کرد؛ اما این سخنان آن هم از زبان وزیر خارجهٔ پیشین انگلستان، گواه آن است که در یک نگرش تاریخی و دراز مدت، حمایت از دیکتاتورها و خفه کردن صدای آزادیخواهانهٔ ملتهای جهان سوم، بهزیان مردم خودشان و نهایتاً بهزیان خود آن قدرتها تمام خواهد شد.
این درس تاریخی را ماریو گالئا وزیر پیشین بهداشت مالت در سخنرانی خود در کهکشان «ایران آزاد» (۱۴۰۲) خطاب بهدولتهای غربی چنین بیان کرد: «مماشات با رژیم ایران خیانت است. این، خیانت بهکشور خودتان، خیانت بهخاورمیانه و خیانت بهبشریت در معنای وسیعتر است؛ زیرا این رژیم همچنان یکی از تهدیدهای اصلی صلح و ثبات در کل جهان از جمله خاورمیانه است.
تاریخ بارها و بارها بهما آموخته است که مماشات کارساز نیست؛ تاریخ معلم بسیار خوبی است، اما متأسفانه سیاستمداران دانشآموزان بسیار بدی هستند».
آری، شاه بهرغم همهٔ خیانتها و وطنفروشیها و بهرغم آنکه قویترین ارتش منطقه و ساواک مخوف را برای حفظ حکومتش تدارک دیده بود، اما سرانجام توسط مردم ایران بهزیر کشیده شد و نظام سلطنتی در ایران برای همیشه دفن گردید.
شیخ نیز بهرغم همهٔ تبهکاریها، قتلعامها، اعدامها و چپاولگریها، بهمرحله پایانی خود رسیده و عنقریب است که ضحاک عمامهدار دوران، بهدست توانای مردم ایران «به زیر خاک» کشانده شود.
در این میان آنچه ماندگار شده، راه آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی و شعار «مرگ بر ستمگر ـ چه شاه باشه چه رهبر» است که در تکامل تاریخی مسیر مصدق بزرگ در مقاومت سازمانیافته و آلترناتیو و راهحل انقلابی تبلور عینی دارد؛ راهحلی که با پرداخت قیمت خونین و جانفشانی رشیدترین فرزندان آگاه و فداکار ایران با رزم و رنج و پیکار بیوقفه از ۳۰خرداد ۶۰ تا قتلعام ۳۰هزار زندانی سرموضع در تابستان۶۷... تا قیامهای خونین و آتشین سالهای اخیر، از دی۹۶ تا آبان۹۸ و تا قیام۱۴۰۱پیاپی بهثبوت رسیده و خواست پیشوای فقید نهضت ملی را در چشمانداز قرار داده است. مصدق آرزو کرده بود: «ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شده و هیچ عاملی جز اراده ملت بر مملکت حکومت نکند».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر