دیالکتیک اسرارآمیز روابط ولایت فقیه با دولتهای تاکنونی آمریکا
انتخاب دونالد ترامپ بهریاست جمهوری آمریکا بحث گستردهیی درباره تأثیر این تحول بر روی رژیم حاکم بر ایران پیش آورده است. بسیاری، سرنوشت توافق اتمی میان این رژیم با شش قدرت جهانی (برجام) را در مرکز این بحث قرار میدهند و پیامدهای محتمل انتخابات مزبور را بهچنین پاسخهایی تقلیل میدهند که آیا برجام لغو خواهد شد یا خیر؟ ناپروردگی این دیدگاه این است که اگر همین امروز دلائل معتبری حاکی از تعهد دولت آتی آمریکا به حفظ برجام بهدست آورد، دیگر قادر به مشاهده اثرات واقعی این تحول نخواهد بود. تحلیل روابط میان ولایت فقیه حاکم بر ایران و دولت آمریکا به درک اثرات عمیقتر این واقعه کمک میکند. تاریخچه روابط آمریکا و رژیم ایران مشخصاً در شانزده سال اخیر، با شناخت دیالکتیک پیچیده روابط دو طرف قابل فهم است.
رابطهیی که آنها را در عین مخاصمات غیرقابل انکار، بر سر رشتهیی از منافع، وابسته بههم نگه داشته است. بهنحوی که سیاستهای مخرب آمریکا در منطقه با یاری جستن از ولایت فقیه، و بقای ولایت فقیه تا حد زیادی از استمالت آمریکا یاری گرفته است. روابط دو طرف بهخصوص در 16سال گذشته، مشحون از وحدتها و تضادهای متنوع و متعدد بوده است؛ اما در عین نزاعها و کشاکشهای بسیار، دست آخر هر دو از یکدیگر تغذیه کردهاند و یکی تکیهگاه دیگری بوده است:
دولت بوش در حمله بهعراق و افغانستان، موقعیت تهدیدآمیزی برای رژیم ایران شکل داد، در عینحال برای پیشبرد جنگ خود در هر دو کشور از این رژیم کمک گرفت و دست آخر با گشودن در و دروازه عراق بهروی آخوندها، منافع کلانی نصیبشان کرد. چنانکه احمدینژاد گفت: «خداوند ثمره اشغال دو کشور همسایه عراق و افغانستان را در دامن ایران قرار داد». (15 دی 1384)
دولت اوباما بر سر برنامه اتمی رژیم ولایت فقیه را (مشخصاً با تحریمهای بینالمللی) تحت فشار گذاشت؛ همزمان راه اشغال عراق توسط ولایت فقیه را باز کرد و بهدرخواست خامنهای از حمله به سوریه چشم پوشید.
دوران اوباما سهلالوصول ترین و فراخ ترین میدانها را برای ستیزهجویی و یکهتازی در منطقه به ولایت فقیه اعطا کرد. نامهنگاریهای اوباما ـ خامنهای که دستکم به پنج مورد رسید، هماهنگیها و تعهدات متقابل در بالاترین سطح را مشخص میکرد. (نامههای اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم) [1]
دوران اوباما سهلالوصول ترین و فراخ ترین میدانها را برای ستیزهجویی و یکهتازی در منطقه به ولایت فقیه اعطا کرد. نامهنگاریهای اوباما ـ خامنهای که دستکم به پنج مورد رسید، هماهنگیها و تعهدات متقابل در بالاترین سطح را مشخص میکرد. (نامههای اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم) [1]
امکانات نهفته در این روابط بهخامنهای اجازه داد که با دست آمریکا با دشمنان و تهدیدهای خود مقابله کند: بمباران مجاهدین توسط آمریکا، خلعسلاح و محاصره ارتش آزادیبخش ملی توسط آمریکا، از بین بردن قدرت رقیب منطقهییاش (عراق) بهدست آمریکا، قدرتنماییهای پوشالی در قبال آمریکا برای تحکیم اختناق داخلی به یمن بیواکنشی آمریکا، کشتار و قتلعام مجاهدان اشرف و لیبرتی با سود بردن از سکوت و بیعملی آمریکا و مهار قدرتهای منطقه در قبال جنگافروزیهای رژیم باز هم بهدست آمریکا.
یکی از بزرگترین منافع رژیم از این روابط این است که ضعف واقعاً موجود خود را قدرتی جلوه میدهد که از آن برخودار نیست.
یکی از بزرگترین منافع رژیم از این روابط این است که ضعف واقعاً موجود خود را قدرتی جلوه میدهد که از آن برخودار نیست.
باری، آخرین حلقه این استراتژی برجام بود که میبایست در ازاء عقبنشینی نسبی از برنامه اتمی، ولایت فقیه را با اسب آمریکا از خطر و بحران عبور دهد. اما از یکسو آثار زهرآلود این عقبنشینی و از سوی دیگر شکست خامنهای در کشتار مجاهدین که لازمه این تحول بود، او را ناکام گذاشت. هر چند که خامنهای و رژیماش همچنان در تلاش بودند که به موازات عربده کشیدن علیه آمریکا، با یاری گرفتن از همان آمریکا خود را از این ورطه بیرون بکشند: یار من اوباش و قلاش است و رند ـ با منش او پارسایی میکند. عوامل پایهیی
تحول انتخابات اخیر آمریکا بهاین دلیل واجد تأثیر اساسی است که خامنهای را از این اسب بهزیر میکشد و بده بستان میان دو طرف را در مقیاس استراتژیکیاش متوقف میکند.
نوع خاص نگرش رئیسجمهور جدید آمریکا، ترکیب اعضای کابینه و مشاوران ارشد او و این واقعیت که او (برخلاف هیلاری کلینتون) ادامه دولت قبلی نیست، در فاصله گرفتن از سیاست دولتهای تاکنونی نسبت بهرژیم ایران مؤثر است، اما آنچه در این معادله اهمیت تعیینکننده دارد، تأثیر برخاسته از یک رشته عوامل پایهیی است:
نخست، جنگ عراق و پیامدهای این جنگ، از جمله دولتهای بر ساخته از اشغال این کشور، که به ترتیب مفصل روابط دولتهای بوش و اوباما با رژیم ایران بود، دیگر موضوعیت خود را از دست داده و دولت آینده آمریکا تعهدی در قبال آن ندارد.
دوم، مذاکرات و توافق اتمی که بستر گسترده و دائمی مراودات دو طرف بود، سپری شده و خویشکاری آن برای باجخواهی ولایت فقیه به سرآمده است.
و سوم، تضعیف گروه داعش در عراق بستر عینی بده بستان دو طرف را برمیچیند. اخیراً هنری کسینجر[2]وزیر خارجه پیشین آمریکا پیشبینی کرد که «هدف استراتژیک آمریکا باید که ابتدا بیرون راندن داعش و سپس جایگزین کردن آن با نیروهای سنی دوست و نه نیروهای شیعه مرتبط با ایران باشد».
انتخاب ترامپ بهاعتبار چنین عوامل مهمی است که میتواند رژیم ولایت فقیه را در تنگنا قرار دهد و نباید آن را منحصراً ناشی از مواضع یا شخصیت رئیسجمهور آمریکا دانست که میتواند دستخوش تغییر شود. بازنده اصلی
انتخاب ترامپ بهاعتبار چنین عوامل مهمی است که میتواند رژیم ولایت فقیه را در تنگنا قرار دهد و نباید آن را منحصراً ناشی از مواضع یا شخصیت رئیسجمهور آمریکا دانست که میتواند دستخوش تغییر شود. بازنده اصلی
تا آنجا که بهایران مربوط میشود، بازنده اصلی تحول اخیر شخص خامنهای است. هر چند که در منازعات معطوف به انتخابات، جناح حاکم رقیب خود را بازنده اصلی انتخابات آمریکا معرفی میکند، اما این خامنهای و به تبع او تمامیت رژیم است که میدان اثرگذاری استراتژیکی خود را از کف دادهاند.
این واقعیت را تاریخچه روابط دو جناح بهروشنی ظاهر میکند: آنها بر سر قدرت و غارت یکسره در جدال اند؛ اما بر سر مصالح اساسی حکومت، شعارها و اتوارهای خاص هر جناح، ساز و کاری برای تقویت جناح دیگر و تمامیت رژیم است. از مذاکرات مربوط به گروگانهای غربی در لبنان تا مذاکرات مک فارلین در تهران، نمایندگان رژیم با این حربه طرف غربی را وادار به امتیاز دادن میکردند... که بدون این امتیازها، جناح میانهرو شکست خواهد خورد. دولت بیل کلینتون هنگام گنجاندن نام مجاهدین در لیست گروههای تروریستی و دولت بوش هنگام بمباران آنها با درخواستهای همین جناح «میانهرو» مواجه بودند که حذف مجاهدین را لازمه پیشرفت «اصلاحطلبی» در ایران جلوه میدادند. در ماجرای توافق اتمی (برجام) نیز این خامنهای بود که مدتها پیش از رئیسجمهور شدن روحانی، در حال مذاکرات پنهانی با وزارتخارجه آمریکا بود، اما بعداً دولت اوباما با کارزار مطبوعاتی پرنیرنگی روحانی را بهعنوان یک چهره معتدل عرضه کرد تا نزد جامعه آمریکا وانمود سازد که در حال معامله با میانهروها است. بهعبارت دیگر، سود شعارهای غرب گرایانه خاتمی و روحانی پیوسته نصیب خامنهای شده و در خدمت حفظ تمامیت نظام بوده است. بهطریق معکوس، پنبه شدن رشتههایی که روحانی و ظریف با اوباما ـ کری برقرار کرده بودند، در اصل خامنهای را متضرر میکند.
این واقعیت را تاریخچه روابط دو جناح بهروشنی ظاهر میکند: آنها بر سر قدرت و غارت یکسره در جدال اند؛ اما بر سر مصالح اساسی حکومت، شعارها و اتوارهای خاص هر جناح، ساز و کاری برای تقویت جناح دیگر و تمامیت رژیم است. از مذاکرات مربوط به گروگانهای غربی در لبنان تا مذاکرات مک فارلین در تهران، نمایندگان رژیم با این حربه طرف غربی را وادار به امتیاز دادن میکردند... که بدون این امتیازها، جناح میانهرو شکست خواهد خورد. دولت بیل کلینتون هنگام گنجاندن نام مجاهدین در لیست گروههای تروریستی و دولت بوش هنگام بمباران آنها با درخواستهای همین جناح «میانهرو» مواجه بودند که حذف مجاهدین را لازمه پیشرفت «اصلاحطلبی» در ایران جلوه میدادند. در ماجرای توافق اتمی (برجام) نیز این خامنهای بود که مدتها پیش از رئیسجمهور شدن روحانی، در حال مذاکرات پنهانی با وزارتخارجه آمریکا بود، اما بعداً دولت اوباما با کارزار مطبوعاتی پرنیرنگی روحانی را بهعنوان یک چهره معتدل عرضه کرد تا نزد جامعه آمریکا وانمود سازد که در حال معامله با میانهروها است. بهعبارت دیگر، سود شعارهای غرب گرایانه خاتمی و روحانی پیوسته نصیب خامنهای شده و در خدمت حفظ تمامیت نظام بوده است. بهطریق معکوس، پنبه شدن رشتههایی که روحانی و ظریف با اوباما ـ کری برقرار کرده بودند، در اصل خامنهای را متضرر میکند.
چشماندازها
این تحول مایه تضعیف اساسی ولایت فقیه در سطح منطقه و بهخصوص در داخل ایران است و بسیاری امکانهای مبارزاتی را که تا بهحال دیده نمیشد یا غیرممکن بهنظر میرسید فعال خواهد کرد.
از این نظر، چشماندازهایی که در لحظه کنونی قابل تصور است، از جمله عبارت است از:
ـ خامنهای بهمیزان زیادی میدان مانور برای قدرتنمایی کاذب در روابط خود با آمریکا را (نظیر موشکپرانی پس از برجام و دستگیری ملوانهای آمریکایی که تاکنون برای تحکیم اختناق حاکم بهکار میرفت) از دست میدهد.
ـ توافقات نانوشته منضم به برجام که متضمن چشم بستن بر نسلکشی مردم عراق توسط نیروی تروریستی قدس و کشتار و اشغالگری در سوریه و یمن بوده است، متزلزل میشود.
ستیزهجویی و بیثبات کردن منطقه ـ سازوکار ولایت فقیه برای حفظ تعادل درونی و حفاظت از دیکتاتوری حاکم علیه مردم ایران ـ از این پس بهای سنگینی برای خامنهای خواهد داشت
ـ بهموازات تضعیف و عقبنشینی گروه داعش، تقابل منافع میان رژیم ایران و آمریکا بالا میگیرد.
ـ و خامنهای در حفظ تعادل درونی رژیم بهسود خود ناتوانتر خواهد شد. او امروز بهاین صرافت است که «ما فکر میکنیم که چگونه باید کشور را از مشکلات احتمالی عبور داد؛ ... راه عبور... این است که کشور از درون مستحکم باشد» (26آبان 95) [3]او به حذف جناح رقیب نظر دارد. اما بهیاد داریم که برکشیدن احمدینژاد و تکپایه کردن رژیم در سال 1384تنها محصول خواست خامنهای نبود؛ بلکه امتیازهای بادآورده جنگ عراق آن را ممکن ساخت. پس امروز هم این شکلگیری یک فرآیند معکوس است که محتملتر بهنظر میرسد.
نتایج چنین تحولی، برآمدن امکانهای مبارزاتی بسیار و تقویت شرایطی است که توازن کنونی را بهسود مردم ایران تغییر دهد. در دوران اوباما، که برای رژیم ولایت فقیه بهترین شرایط بینالمللی از هنگام شروع حاکمیت اش را فراهم ساخته بود، جنبش مقاومت بهیمن رنج و کوشش و از خودگذشتگی اعضا و هوادارانش توانست از دل همین شرایط نامساعد انتقال اعضای مجاهدین ـ بخش مهمی از پیکره سازمانیافته مقاومت ـ از لیبرتی بهخارج عراق را محقق کند. این موفقیت خیرهکننده، این بیرون کشیدن خیر عظیم از شر کثیر، اکنون الگو نزدیک و زندهیی فراراه مبارزه برای شکستن دیوار اختناق و گشودن راه قیام و آزادی است.
نه تاریخ، نه تقدیر، نه تحولات بینالمللی، هیچکدام خود بهخود برای ما و مردممان چنین چیزی را فراهم نخواهد کرد. این تقدیر تنها زمانی تغییر میکند که خود برای تغییر آن دست بهکار شویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر