عبدالعلي معصومي عضو شوراي ملي مقاومت
سيدعلي خامنه اي, رئيس جمهور وقت رژیم, در نامه يي به پرز دو كوئيلار, دبيركل ملل متحد, بعد از يك سال كه خميني از پذيرش قطعنامه 598 ملل متّحد سرباز زده بود, اعلام كرد: جمهوري اسلامي ايران «...به منظور ياري كردن دبيركل سازمان ملل جهت استقرار امنيت بر اساس عدالت, قطعنامۀ 598 را به طور رسمي پذيرفته است...» (راديو رژيم, اخبار ساعت 14, 27تيرماه67).
روز 27تیرماه1394، خامنه ای در خطبه های مراسم روز عید فطر، بعد از چهار روز سکوت، سرانجام ناگزیرشد توافق زهرآلود اتمی را تأییدکند و برای توجیه دست برداشتن از ساختن بمب اتمی به نحو مسخره یی ادّعاکرد این توافق همان فتوای قدیمی او درمورد حرام بودن ساخت و استفاده از بمب اتم است.
از خلال تمام رجزخوانیهای خامنه ای علیه «استکبار جهانی» و پیروزی سیاست «نرمش قهرمانانه» این نکته به روشنی پیداست که نوشیدن زهر توافق اتمی، به رغم هر برکت و نعمت ادّعایی، ضربه یی کمرشکن به «اقتدار» ولی فقیه درمانده رژیم یعنی خود خامنه ای است و اثر فرتوت کنندۀ آن اندکی بعدتر خود را نشان خواهد داد.
در آغاز رياست جمهوري خاتمي و سپري شدن 9سال از پذیرش آتش بس توسط خمینی, نشريۀ «شَلمچه», ارگان «انصار حزب الله», يكي از سخنرانيهاي منتشرنشده عبدالله نوري, وزير كشور خاتمي, را چاپ كرد. نوري در اين سخنراني حال زار خميني را پس از نوشيدن جام زهر قطعنامه آتش بس بازگو مي كند. بخشهاي از اين سخنراني را در زير مي خوانيد:
«... هشتسال امام فرمودند: صلح بين اسلام و كفر معني ندارد؛ 8سال امام صدا زد "جنگ، جنگ تا پيروزي"، "جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم"؛ 8سال امام صدا زد "صدام بايد برود"؛ 8سال امام اين جوري شعار دادند، امّا بعد امر داير شد بين اينكه اسلام (=نظام ولايت فقيه) بماند يا اين كه شعار امام و به اصطلاح پرستيژ امام بماند. شجاعت از اين بالاتر؟، آزمايش از اين بالاتر؟ امتحان خدايي از اين بالاتر؟ امام مي توانست زيربار اين قطعنامه نرود و تا آخرين نفسش شعار خودش را بدهد، امّا بعدش بزرگترين گرفتاري را براي ما بگذارد.
...جنگ به يك نقطه حسّاسي رسيده بود كه ديگر كاربُردي نداشتيم. مضافاً اين كه اگر بعد از امام ما ميخواستيم صلح كنيم اين ادّعا را مي كرديد كه تا امام بود جرأت نكرديد، حالا كه امام سر بر تُراب (=خاك) گذاشته شما شروع كرديد…
امام در يك نيمهشب قلم به دست گرفت و آن جملات عجيب را نوشت و فرمود كه در اين 8سال هرچه شعار دادم پس ميگيرم، اگر آبرويي داشتم با خدا معامله كردم، و اين قطعنامه را پذيرفتن سخت بود برايم، تلخ بود برايم، اما كاسه زهر بود سركشيدم...»
نوري در ادامه سخنانش ميگويد:
«...ايشان در حسينيه همين طور نشسته بود و بر اثر تألّمات روحي نميتوانست سخنراني بكند؛ همينطور نشسته بود با چشماني پر از اشك، خدا شاهد است عجيب دلم سوخت... بعد از قطعنامه ما به هيچوجه خندۀ امام را ديگر نديديم...
يك پيرزني آنجا بود به نام فاطمه, كه خدمتكار اتاق امام بود، ايشان آمد گفت حاجاحمدآقا، آقا دارند گريه ميكنند. گفتم آقا؟ گفت بله. كسي گريۀ آقا را نديده بود. اجازه نميداد كسي گريه اش را ببيند، حالا چطوري فاطمه فهميده؟! من بلند شدم رفتم داخل اتاق ديدم آقا پشت به در، رو بهديوار، نشسته و شانه هايش (از گريه) تكان ميخورد، رفتم شروع كردم با طاقچه ور رفتن كه آقا صندليش را برگردانَد و گريه نكند. ديدم نه توي حال خودش است. وقتي نشد رفتم علي كوچولو را كه خيلي دوست داشت بياورم.
علي كه آمد آقا صندلي را برگرداند، ولي باز هم گريه ميكرد… علي كه كارساز نشد كه امام آرام بگيرند چون خيلي براي والده احترام قائل بود، احمد حاج خانم را آورد.
امام گفت احمد اين چه كارهايي است كه ميكني؟ دلم درد ميكند ميخواهم گريه كنم، اينكه راه علاجي جز اشك ندارد. تو يا مادرت را مي آوري يا علي را مي آوري، ديگر بعداز اينها چه كسي را ميخواهي بياوري؟ برو سراغ كارت, رهايم كن بهحال خودم...» نوري سپس بهبيان خاطره يي از قول احمد خميني دربارۀ آشفتگي شديد پدرش درنتيجۀ عزل منتظري مي پردازد و مي گويد:
«يكروز بعداز اينكه حكم استعفاي آقاي منتظري را امام امضا كرد، وارد اتاق شدم, ديدم نامۀ آقاي منتظري در دستش است، از زير عينك قطرات اشك آمده روي محاسنش و دارد گريه ميكند… سعي كردم جلو گريه اش را بگيرم, گفت:
"احمد تعجب ميكني كه من دارم گريه ميكنم؟ احمد بهخدا كمرم شكست، ديگر اصلاً دلم نميخواهد كه زنده بمانم، دعا كن خدا مرگم را برساند، يك عمر فرياد زدم ولايت فقيه حالا خودم با دست خودم بايد قسمت اعظم اين ولايت فقيه را ذِبح كنم، قرباني كنم... به خدا كمرم شكست...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر